اهالی کوی جهاد

جهادعلمی دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان

جهادعلمی دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان

اهالی کوی جهاد

سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم . افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت . دلهای ما پر از عشق جهاد و شهادت است .
بـا نـام و یـاد خــدا بر آن شدیم تا در جـنــگ نــرم از تیـرهای ماهواره های ملعون به ماه پاره خود جلوگیری کنیم.

آخرین نظرات
نویسندگان

دوره ای در سرزمین بلوط ها (3)

سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۲ ب.ظ


این بار می خواهم از پیشه ی مردمان آبزیر بگویم. زنانشان به کوه می رفتند و هیزم می آوردند برای تنور نانوایی شان و برای سوخت زمستان شان، اگرچه لوله های گاز در مسیر رسیدن به روستا بود. دیدن یک زن که با چابکی از دامنه کوه بالا می رفت  و بازگشتش بعد ازساعاتی در حالی که کوله باری از هیزم به دوش داشت  برای ما که به زندگی راحت شهری انس گرفته ایم تعجب آور بود و  هم لذتی داشت وصف نشدنی. و این وظیفه ی زنان آن دیار بود و برایشان سخیف بود که مردان این کار را بکنند. دستان پینه بسته و سخت زنان، خود گویای زحمات آن ها بود و در عین حال مهربانی و محبت  و نرمی که حاصل زندگی در دل طبیعت بود، از چشمان شان می بارید. دختران از نوجوانی این کار را شروع می کردند و به همین خاطر و بخاطر نبود دبیرستان در روستا معمولا دختران نمی توانستند ادامه تحصیل بدهند.

و اما مردان ، اغلب برای کار به شهرهای بزرگ مثل اصفهان و تهران می روند و کارگری و بنایی ساختمان می کنند. و حتی شاید دو یا سه ماه خانواده را نبینند.

البته خانواده هایی هم بودند که تابستان در منطقه سردشت (که قبل از روستا بود) چادر می زدند و گله داری می کردند. درست مثل عشایر

 

تفاوت مهم این دوره با دوره های قبل در این بود که ما بیشتر در میان مردم روستا بودیم  و هم نشینشان . صبح و عصر خانم ملاکریمی مبلغ گروه همراه یکی از بچه ها به روستا می رفتند و همنشین زنان روستا می شدند و از آن ها دعوت می کردند که برای جلسات مادرانه به مدرسه بیایند. و عصرها هم حاج آقا شبانی به مسجد روستا می رفتند و برای زنان روستا صحبت می کردند. و دو تا از بچه ها هم همراهیشان می کردند.

لحظات شیرینی بود لحظات این همنشینی ها.

 

همچنان ادامه دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۳۱
من یک جهادی ام

نظرات (۲)

ای دختر ناقلا!پس اینکه میرفتی همراه مبلغ همینجوری نمیرفتی! اینا رو منم نمدونستم! البته بعضیاشو! من فکر میکردم خیلی مشتاق به رفتن نیستی و فقط به خاطر ولایت پذیریته که قبول میکنی همراه بشی! نمدونستم...!
دمت گرم از این کنجکاوی به جات
پاسخ:

اوج این دوره به نظر من همین هم نشینی با مردم بود مردمی که جنسشان متفاوت بود با ما شهری ها. الان که برگشتیم وقتی مرور می کنم مدام سوالای جدید به ذهنم میاد و می گم کاش می پرسیدیم ازشون.

 

درکل تو این دوره من، منی که میشناختم نبود

۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۸:۵۴ جهادی کوچک
خیلی جالبه!
خیلی وقتا لازمه ببینی یا حداقل بشنوی که در نزدیکی خودت تو کشورت مردمی از جنس خودت چطور دارن زندگی می کنن!شاید قدر نعمتایی که داری رو ذره ای بیشتر بدونی...البته واسه خودم میگم!!!
پاسخ:

    و حتی نعمت ایی رو ببینی که دیگران دارند اما تو از اونا محرومی. و حتی کار به قبطه خوردن هم بکشه.

و یاد نعمت های خودت بیافتی که چقدر ازشون غافلی و روزمرگی ها تو رو چقدر دور کرده از خیلی چیزا.

ما گاهی اوقات فراموش می کنیم  تو خانواده ای بزرگ شده ایم که از همون کودکی ما رو با نام و یاد امامامون بزرگ کرده اند . و با محرم و دسته های عزاداری انس گرفته ایم و بزرگ شدیم. و تو مدزسه و دانشگاه از جایگاه امام و رابطه مان با امام برامون گفتند. در حالی که خیلیا از این نعمت بزرگ محروم اند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی