عطش...
خاک خامم عطشُ آتشُ و می در دل من!
بزن آتش که به پیمانه شدن می ارزد...
این روزها حال و هوای شهر را که می بینم جور دیگری می شوم !انگار دست خودم نیست!تا چیزی به ذهنم می آید و می خواهم با قلم و کاغذم مهارش کنم .فکرم پرمی کشد و می رود جای دگر! و این منم که می دوم به دنبالش و عجیب این که همیشه پای جسمم از پای خیالم عقب تر است!
این روزها نفس های سوخته مان انتظار محرمت را می کشند. کوچه پس کوچه های شهرمان به یاد مصائبتان سیاه پوش شده اند.
آقاجان!اشک بر مصائب شماهم دل های شکسته مان را تسکین می بخشد!این روزها این ثانیه ها و لحظه ها دلمان بیش از پیش بهانه بین الحرمینتان می گیرد! بهانه غربت تل زینبیه را...
آقا جان این روزها به یاد غربتت سیاه برتن می کنیم اما انگار تمام شبکه های ذهن و دل در شبکه های عاشقی حرمت دخیل بسته اند!دلم این روزها در دنیای دیگری سیر می کند! دنیایی که آسمانش شبکه ای باشد ٬ زمینش شبکه ای باشد ٬ عشقش هم شبکه ای می شود .. حرفهایم را وقتی می فهمی که دست بیندازی میان شبکه ها و زلزله ی عمیق ِ عشق را میان گره بافت های قلبت حس کنی .. که می لرزی و می لرزی و می لرزی و هیچ ریشتری توان قیاست را نخواهد داشت الا به مقیاس خون !
عاشقی که رسم خون دادن نداند مشق ِ عشق نیاموخته !
این روزها دلم مُحَرَم می خواهد .. همان عَلم و کُتل ها را .. همان
زنجیر زنی ها را .. همان چای روضه های " حسین" را ..
اصلا چقدر دلم " کربلا" میخواهد...
السلام علیک یا ابالفضل العباس بن امیرالمومنین ع
السلام علیکِ یا عقیله ی بنی هاشم یازینب کبری و رحمه الله و برکاته
به نیابت امام زمان عج و نائب برحقشون و همه ی رفقای جهادی!
پیشنهاد میکنم شمام هم زمزمه کنین خیلی قشنگ میشه!
التماس دعای زیاد